سروش وحى يا وحى سروش؟!

پدیدآورابوالفضل بهرام‌پور

نشریهروزنامه رسالت

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 759 بازدید
سروش وحى يا وحى سروش؟!

استاد ابوالفضل بهرام پور

چندى پيش مصاحبه‌اى از آقاى سروش منتشر شد که مايه تاسف بسيارى از قرآن‌شناسان شد؛ برخى از سر غيرت دينى و برخى از سر دلسوزى نکاتى را به آن جناب ياد آور شدند و بعضى از آن نوشته‌ها در جرايد و سايت‌هاى اينترنتى منتشر شد. البته جواب اين گونه نظريه‌ها در متون اسلامى مندرج است و در کلاس‌هاى درس دانشگاهى تدريس مى‌شود و مورد بررسى قرار مى‌گيرد؛ از اين رو آن بحث‌هايى که جناب ايشان مطرح کرده‌اند نکته تازه‌اى در بر ندارد. جناب آقاى سروش در پاسخ نامه يکى از علماى اسلام‌شناس با ادبيات لطيف و با کلماتى مسجع و شعر گونه گفته‌اند: « نامه شما را موعظه حسنه يافتم و شک ندارم که غيرت ايمانى و عرق مسلمانى و دولت احمدى و معجزه سبحاني، شما را به نوشتن اين نامه برانگيخته است!» البته جناب آقاى سروش حافظ اشعار زيادى هستند و با شعر و ادبيات فارسى آشنايى خوبى دارند، که گفته‌اند شعرخوانى و شعر گفتن، قدرت خيال و تخيل را که منشا شعر است در انسان تقويت مى‌کند؛ يکى از هنرهاى شاعر اين است که واژه‌سازى مى‌کند که به راحتى بتواند در وقت لازم از عوارض آن بگريزد اما جناب ايشان بايد توجه مى‌کردند که در وادى علم و بحث علمي، واژه‌سازى و گويش شاعرانه جايى ندارد و در شان بحث‌هاى علمى نيست؛ به همين جهت قرآن در وصف پيامبر مى‌گويد: پيامبر نه شاعر است و نه اهل شعر، زيرا موضوعات قرآن و وحي، امورى جدى و سرنوشت‌ساز براى دنيا و آخرت بشريت است و بايد با زبان تربيت و امر و نهى معلمانه باشد نه شاعرانه، زيرا کار پيامبر تعليم و تزکيه است. به هرحال ايشان ببخشند که من وقت شريف‌شان رادر واشنگتن مى‌گيرم.
قبل از پرداختن به برخى از نظرات ايشان عرض مى‌کنم که در اين اوضاع دنيا، هر کس براى تخريب قرآن و پيامبر، تبر و تيشه‌اى برداشته است؛ يکى آن را کتاب تروريست‌ها و ديگرى آن را آيات شيطانى و آن يکى قرآن را وحى نفسى و ديگرى پيامبر را يک نابغه تيزهوش معرفى مى‌کند و عده‌اى در دانمارک و انگلستان و غيره براى رسول خدا تصوير تحقير، تنظيم مى‌کنند. در اين ميان آيا مشکوک نيست که سخنانى از جنس سخنان دشمنان اسلام و قرآن بدون تحقيق ارائه شود؟ از اين مقالات چه کسانى استقبال مى‌کنند؟ ايشان هم که نمى‌توانند بگويند: «اجماع علماى اسلام در مورد انتقاد از من، اشتباه است و بى‌دليل موضع گرفته‌اند.» يک مسلمان وقتى مى خواهد درباره اسلام، قرآن، پيامبر و وحى اظهارنظر کند، بايد مقدارى هم بينش سياسى داشته باشد و آن قدر تيزبين باشد تا بفهمد که آب به آسياب چه کسانى مى‌ريزد؟ با اين مقدمه کوتاه نکات چندى را با آقاى سروش در ميان مى‌گذارم و بعضى از سخنان ايشان را که در مصاحبه با آقاى ميشل هوبينک آمده است بررسى مى‌کنم.
جناب آقاى سروش، بفرماييد کجا ايستاده‌ايد؟
قبل از ورود به بحث لازم است يک نکته مهم و مبهم روشن شود تا سياق و روش بحث صحيح اتخاذ شود و آن اين است که جناب آقاى سروش، شما در طرح اين مسائل و همه مسائلى که تا کنون مطرح کرده‌ايد کجا ايستاده‌ايد؟ اين بايد روشن شود که آيا شما به عنوان کسى که در دايره دين قرار گرفته و آن را به رسميت مى‌شناسيد سخن مى‌گوييد يا شما بيرون از مرزهاى دين به آن مى‌نگريد؟ زيرا اگر شما از داخل حوزه دين به نظر نقادى به دين بنگريد، شکل استدلال شما و شاهد مثالهاى‌ تان از قول قرآن و روايت و اولياى دين پذيرفتنى است. در غير اين صورت، اگر آزادانديشى به معنى آزاد از تعليمات و آموزه‌هاى قرآن و دين است بايد تکيه استدلال‌هاى شما روى مسلمات عقلى باشد، نه اين که به مقتضاى شرايط بحث، گاه با چهره يک مسلمان آتشين و عارف‌ مسلک و گاه با يک چهره معارض و مخالف مسلمات قرآنى و منکر آموزه‌هاى قرآنى به ميدان بياييد. اين مقدمه به اين معنا نيست که بنده در مورد شما حکمى صادر مى کنم، نه! بلکه اين ابهام بايد برطرف شود تا بتوان با يک مبناى مشخص وارد بحث شد. آيا به نظر حضرتعالى قرآن و سنت براى شما سنديت دارند يا نه؟ من شما را کسى تلقى مى‌کنم که در دايره دين ايستاده‌ايد، بنابراين با استناد به آيات قرآن نکات چندى را يادآور مى‌شوم؛
مسئله تحليل و کنکاش و پى‌بردن به عمق و ماهيت و مکانيسم وحي:
موضوع وحى و جبرئيل و متافيزيک يک پديده الهى است و سخنانى است که قرآن آن را مطرح مى‌کند؛ از اين رو طرفين بحث که قرآن را قبول دارند، بايد در فضاى آيات قرآن بحث کنند. سوال اين است که آيا ما اساسا مى‌توانيم عمق وحى را شناسايى کنيم يا نه؟ قرآن مى‌گويد آيات ما دوگونه است: آيات محکم که بيان کننده مسائل خدا و صفات او و آخرت و جزاى اعمال، عبادت‌ها مانند نماز و روزه و حج و حلال و حرام و مقررات حکومت اسلامى و قضاوت و امور اخلاقى است؛ اين مسائل را قرآن و سنت به صورت شفاف و قابل فهم عموم بيان کرده است و ما مکلف هستيم به آنها ايمان بياوريم و عمل کنيم. بخش ديگر، آيات متشابه و رمزدار است که ناظر به بيان موضوعات فوق مادى است و انسان مادامى که در دنياست و در شرايط مادى زندگى مى‌کند نمى‌تواند آنها را به طور صد در صد درک کند و لذا به اين امر، مکلف هم نيست و تنها در حد اجمال بايد به آنها اعتقاد پيدا کند و بداند که همه علوم و اسرار آن نيست که او مى‌داند بلکه اسرارى هم در عالم وجود دارد که مقدارى از آنها را در عالم برزخ و بسيارى را در آخرت به طور کامل درک خواهد کرد، (و ما اوتيتم من العلم الا قليلا.) همه کسانى که از دنيا رفته‌اند، ملک‌الموت را مشاهده مى‌کنند و او را به گونه‌اى درک مى‌کنند که در دنيا براى‌شان متشابه و ناشناختنى بود ولى به هنگام مرگ او را به صورت محکمات لمس و درک مى‌کنند . قابل توجه اين است که همين امور متافيزيکى و متشابه، هم جنبه محکم دارد که بايد به آن ايمان آورد و هم جنبه متشابه دارد که عمق آن است و فقط زمانى قابل درک است که به عالم متافيزيک منتقل شويم؛ مثلا قرآن در مورد معاد از ما يقين خواسته و در مواردى به ظن (علم نسبي) هم بسنده کرده است. مسئله اين است که بايد به اصل معاد و روز رسيدگى به اعمال و بهشت و جهنم ايمان بياوريم و اين را مسلم بدانيم؛ که قرآن مى‌فرمايد: « و بالآخره هم يوقنون: و به آخرت، ايشان يقين مى آورند - بقره/4 - » اما چگونگى تجسم اعمال يا اينکه درختان بهشت چگونه آبيارى مى‌شوند و آيا سن انسان در آنجا بالا مى‌رود يا نمى‌رود و اينکه مجرم در دوزخ مى‌سوزد و دوباره چگونه گوشت تازه بر او مى‌رويد تا تجديد عذاب شود، و يا نحوه ملاقات مومن و مجرم باخدا چگونه است؟ جزئياتى است متشابه و درک دقيق آن در اين دنيا براى ما ممکن نيست. و لذا در اين مورد به‌جاى “ يقين که علم قطعى است از کلمه «ظن» که علم نسبى است استفاده کرده و مى‌گويد؛ «الذين يظنون انهم ملاقوا ربهم: کسانى هستند که مى دانند خدا را ملاقات خواهند کرد - بقره /46 - ». مسئله وحى نيز دو بعد دارد: بعد قطعى و محکم آن اين است که بدانيم پيامبر اسلام از شخصيتى مستقل به نام جبرئيل، فرشته مقرب الهي، وحى و سخنان خداوند را بدون کم و کاست مى‌گرفت و عينا با بيان شفاف به مردم منتقل مى‌کرد و گاهى هم از آنها اقرار مى‌گرفت (هل بلغت) آيا مطلب را درست رساندم يا توضيح بيشترى در اطراف آن بدهم؟ ما مکلف هستيم در اين حد، جبرئيل و موضوع وحى را بپذيريم و ايمان بياوريم، اما درک بعد متشابه و عميق آن از حوزه درک بشر، مادامى که در دنياست بيرون است و لذا مکلف به فهم عميق آن هم نيست و اگر بخواهد در صدد درک عمق آن برآيد به انحراف و تفسير به راى مبتلا مى‌شود. منکران وحى و خدا و معاد چرا آن را به وحى نفسى و نبوغ و تراوشات ذهنى و هوشى پيامبر تحليل کرده‌اند؟ براى اينکه آنها به موجودات غيرمادى اصلا معتقد نيستند، و مى‌گويند جبرئيلى وجود ندارد. از آن طرف مى‌بينند پيامبر درس ناخوانده، مسئله ‌آموز صد مدرس شده است. پس ناچار مى‌شوند بگويند: اضافه علوم او وحى نفس و ضمير ناخودآگاه باطن اوست، تازه خودش هم نمى‌فهمد که القائات اين علوم از کجاست. قرآن درباره اين گونه تحليلگران بى‌ابزار علمى مى‌گويد: کسانى در مقام تحليل و توجيه آيات و موضوعات متشابه برمى‌آيند که در دلشان زيغ است؛ «فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ماتشابه منه: اما آنان که در دلشان کج‌انديشى و نيت سوء است، متشابهات را کنکاش مى‌کنند تا اينجا فتنه کنند - آل عمران/7 - » .زيغ يعنى انحراف و کج انديشى و قرآن مى‌گويد اينان عمدا به چنين تحليل‌هايى دست مى‌يازند تا در ذهن مردم نسبت به پيامبر و قرآن و وحى ايجاد شبهه و فتنه کنند چون خودشان معتقد نيستند مى‌خواهند ديگران را متزلزل کنند.
البته الفاظ و لغت‌هاى قرآن متشابه نيست بلکه محتوا و معناى آيات متشابه و يک امر فوق مادى است و با معيارهاى مادى قابل سنجش نيست. قرآن کريم در اين موارد از تعبير «و ماادريک: چه چيز و کدام سند و تجربه‌اى تو را آگاه کرد» استفاده مى‌کند و مى‌گويد: حالا که درک عميق آن در اين دنيا فراهم نيست ولى به طور اختصارى بدان که چنين و چنان است. خود شما هم در گفتارتان تعبيرى آورده‌ايد که غيرمستقيم ناچار به پذيرش متشابه بودن وحى شده‌ايد يعنى عمق‌گرايى در آن غيرممکن است؛ گفته‌ايد: علامه از مفهوم وحى به «شعور مرموز» تعبير آورده و افزوده‌ايد: من فکر مى‌کنم «هنر مرموز» مناسب‌تر است. من در اين مورد با شما چهار مطلب دارم:
الف - کلمه مرموز همان مفهوم متشابه بودن است؛ يعنى آن براى ما يک امر رمزى و ناشناخته است و ناشناخته مى‌ماند.
ب - تعبير علامه عالمانه تر است و تعبير شما خامى دارد زيرا «شعور» از مقوله دريافتهاست؛ يعنى پيامبر، پيام‌هاى خداوند را دريافت مى‌کند، ولى «هنر» از مقوله تحويل دادن‌هاست و اين کلمه مناسب با اين است که او وحى را از درون خود به بيرون مى‌دهد که ادعاى شماست و در اين صورت ديگر مرموز نخواهد بود. بلکه هنر فاش است و کار هنر، رمزگشايى است و معنا ندارد که شما آن را «مرموز» موصوف کنيد.
ج - چيزى که يادآورى آن براى شما خيلى ضرورى است اين است که شما مکررا مى‌گوييد «من فکر مى‌کنم» و با شجاعت، سخنان امام صادق (ع) و غيره را روايات سنتى متروک قلمداد مى‌کنيد. باز در مقابل آن مى‌فرماييد: «من فکر مى‌کنم، پس من هستم» و اين امر شما را به «خود برتريابي» و «بى‌سند سخن گفتن» متهم مى‌کند در صورتى که حتى امام و پيامبر نگفته‌اند «من فکر مى‌کنم.» پيامبر مى‌گويد: من از جانب نفس خود چيزى نمى‌گويم: « قل مايکون لى ان ابدله من تلقاء نفسى ان اتبع الا ما يوحى الي: بگو مرا نمى‌رسد که قرآن را با نظر خود تغيير دهم، من جز آنچه را که به من وحى مى‌شود پيروى نمى‌کنم و اگر پروردگارم را نافرمانى کنم از عذاب روز قيامت مى‌ترسم - يونس / 15 - .»
از شما پرسيده‌اند: براى سخنان خود چه سندى داريد؟ ولى بنده عرض مى‌کنم معناى جمله شما (من فکر مى‌کنم) اين است که «گفتار من سند نمى‌خواهد» يعنى نوعى تجربه پيامبرى را يافته‌ام که درونم به من القاء مى‌کند و همين سند کافى است. به راستى ميان برداشت‌هاى آدميان چقدر تفاوت است؟ دکارت مى‌گويد: «من فکر مى‌کنم» و نتيجه مى‌گيرد پس من هستم و ديگرى مى‌گويد: من فکر مى کنم پس وحى و نبوتى نيست و جبرئيل همان ضمير پيامبر است نه چيز ديگر. آزاد انديشى واژه فريبنده‌اى است و درونى پر جهالت دارد. آدمى شيمى مى‌خواند تا درباره خواص اشياء حساب شده فکر کند پس اگر کسانى که شيمى نخوانده‌اند در اين موارد اظهارنظر کنند شيميدان مى‌فهمد که او چقدر بى‌اطلاع است. من پيشنهاد مى‌کنم شما تواضع فرموده، مقدارى تفسير مطالعه کنيد و در حضور صاحبنظران رفع شبهه کنيد، تا در امور اعتقادى قرآني، حساب شده استفاده بدهيد. فکر کردن چندان مهم نيست، بلکه چگونه فکر کردن نشانگر وضعيت يک عالم و پژوهشگر است. بنده به چند مورد از فرمايشات شما اشاره مى‌کنم تا قبول بفرماييد که بايد مقدارى هم با ادبيات ساده قرآن آشنا بود؛ مثلا در مواردى تکرار کرده‌ايد «صراط‌ هاى ...» در فرهنگ قرآن «صراط» شاهراه است و جمع بسته نمى‌شود و آنچه جمع بسته مى‌شود «سبيل» است و جمع آن «سبل» مى‌باشد. «صراط» در قرآن مفرد به دنيا آمده و مفرد هم خواهد رفت و اين سبيل‌هاست که به صراط ختم مى‌شود. صلات يک سبيل است، جهاد سبيل ديگر، رونده سبيل صوم معلوم نيست اهل نجات باشد مگر اينکه همه سبيل‌ها را رفته باشد. پس روندگان صراط، انسان‌هاى کامل و عامل به همه قرآن و سنت هستند و صراط را جمع آوردن در فرهنگ قرآنى اشتباه ادبى و غفلت از زبان اين کتاب است. شما فرموده‌ايد: «پيامبر، هم فاعل وحى است و هم قابل آن؛» مفهوم اين جمله نفى جبرئيل و نبوت است و چنين نتيجه مى‌دهد که پيامبر يک انديشمند و نابغه الهى است. شما ظاهرا از آيات قرآن غافل بوده‌ايد که فعل وحى را در مواردى مجهول آورده و گفته است: قل اوحى الي: بگو وحى شد به من. يوحى الي: وحى مى‌شود به من. فعل مجهول، ضرورت دو عامل را مى‌رساند: فاعل و نايب فاعل که همان مفعول است. پس طبق نظر قرآن، پيامبر مفعول وحى است نه فاعل آن؛ مثلا مى‌گوييد فرهاد مرد، يعنى خودش مرد، فرهاد خودکشى کرد؛ يعنى فاعل قتل و قابل قتل، خود اوست، اما فرهاد کشته شد در اينجا فاعل و مفعول دو شخصيت جدايند، فرهاد مقتول و قاتل يک شخص بيرونى است که او را کشته. «يوحي، اوحي» يعنى در اينجا دو شخصيت مستقل مطرح است. پيامبر گيرنده وحى و جبرئيل شخصيت ديگري، که دهنده وحى است. اين قواعد ساده در جامع‌المقدمات هم آمده است.
فرموده‌ايد: «جبرئيل، از پيامبر به خدا نزديک ‌تر نبوده؛» مفهوم آن، اين است که شان او چنان است که به جبرئيل احتياج ندارد، اين بيانى شاعرانه و خطا و فاقد برهان است، اگر اين حرف درست باشد پس در شان پيامبر نيست که عزرائيل جان طاهر او را قبض کند. پس پيامبر، خودش خود را قبض روح کرده که در اين صورت پيامبر خودکشى کرده است زيرا او به فرمايش شما هم فاعل مرگ و هم قابل آن است و اگر کسى به پيامبر نسبت خودکشى بدهد، خواه صريح و خواه غيرمستقيم، آيا او در حال سلامت جسم و روح اين حرف را زده است؟ به نظر مى آيد طورى سخن مى‌گوييد که تصور مى‌شود شما خودتان را از همه علما و اسلام شناسان برتر مى‌دانيد و از آن خطرناک ‌تر اينکه مى‌گوييد روايات سنتى يعنى امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) چيزى مى‌گويند و من هم در مقابل آنها نظر و فکرى دارم. آيا اين همان خود برتر يابى نيست؟ من در اينجا يادآور ماجراى مستر همفر مامور انگليسى مى شوم که به عرض مى‌رسانم: همفر مى‌گويد من از طرف انگلستان براى کار استعمار، مامور کشورهاى اسلامى شدم. در حوزها با طلبه جوانى به نام محمد بن عبدالوهاب رو برو شدم که خيلى حراف و واژه‌ساز و خوش سخن بود. «من روى او دقيق شدم که آيا او به درد ما مى‌خورد يا نه؟ ولى در او شرايط کافى نمى ‌ديدم تا اينکه در يک مذاکره او را پسنديدم و ديدم اين همان کسى است که من دنبالش بودم و آن، اينکه ديدم او بر خلاف بقيه طلبه‌ها خيلى شجاع و آزادانديش است و به راحتى علماى بزرگ و اساتيد خود را تحقيرآميز ياد مى‌کند و روى او کار کردم.»
شما آقاى سروش شخصيتى هستيد که بايد در مقابل همه استعمارگران و دشمنان دين و قرآن ايستاده باشيد اما ناخواسته مسئله وحى و نبوت را طورى تبيين مى‌کنيد که با ذائقه منکران سازگار باشد، همان طور که پاره‌اى از مفسران مصرى همين کار را کردند و معجزات پيامبران را توجيه مادى کردند و در نهايت منکر آن شدند و بعد به اشتباه خود پى‌بردند؛ شما و ما مجبور نيسيتم مخالفان را به قيمت تصرف در مبانى مسلم دينى قانع کنيم زيرا کفر و ا يمان تحميل بردار نيست. شما حقيقت را بگوييد (و ما على الرسول الا البلاغ) که اگر خواستند ايمان مى‌آورند. شما مى‌گوييد: «پيامبر، خود خالق وحى و قرآن است؛» در اين صورت احدى به پيامبر ايمان نمى‌آورد، تازه آنها با پيامبر بر سر اين دعوا داشتند که چرا جبرئيل تنها بر او نازل مى‌شود، پس او دروغ مى گويد و مى‌پذيرفتند که اگر چنين باشد به ناچار بايد ايمان آورد و لذا انکار مى‌کردند و مى‌گفتند: او اين حرف‌ها را از خودش مى‌سازد و به همين دليل هم ايمان نمى‌آوريم زيرا او خودش فاعل وحى و قابل آن است «همان حرفى که شما مى‌گوييد» و در اين صورت حق با آنهايى بود که به چنين پيامبرى ايمان نياورند. بنابراين آنها به اين حقيقت پى بردند که پيامبر هر چه مى‌گويد سخنى است که جبرئيل براى او آورده و لذا مال و جان دادند و به قيمت حراج تمام زندگى‌شان مهاجرت کردند و در سکوى مسجد، گذران کردند.
در کلاس درسى از من پرسيدند: قرآن براى چه ماجراى سامرى را مطرح کرده است، در حالى که اين يک ماجرايى است که در زمان خود دفن شده است؟ گفتم: اين طور نيست. قرآن مى‌گويد هر کس در مقابل پيامبر زمان خود مکتبى تاسيس کرده و خلاف شريعت، احکامى جعل کند او سامرى زمان است و اين خطاب قرآنى که همواره در طول تاريخ بر جاعلين دين جديد جارى است، شامل او خواهد شد: « فما خطبک يا سامري: اى سامرى اين چه کارى است که مى کنى و هدف مهم تو چيست؟ - طه / 95 -» .ظاهرا اين آيه شامل کفار نيست و تنها درباره کسانى است که در دايره دين باشند و فرقه سازى نمايند. در تعابير شما آمده است؛ «در روايات سنتى چنين آمده» ولى به نظر من چنين و چنان است. روايات سنتى همان سخنان امام صادق و اميرمومنان و رسول گرامى عليهم‌السلام است، ولى وقتى از جلال‌الدين رومى و اشعار او سخن به ميان ‌مى‌آوريد، مى‌خواهيد به سجده درافتيد در حالى که بايد در نظر شريف‌ تان مى‌بود که ما مکلف به قرآن و سنت و احاديث مسلم ائمه(ع) هستيم. اما شما، شعرا، فلاسفه شرق، غرب، شمال، جنوب، ناصرخسرو و مفسران ناشناخته را کسانى معرفى مى‌کنيد که افکار خود را از آنها گرفته‌ايد. در حالى که ما بايد حديث منقول از معصوم را در صورتى بپذيريم که مخالف قرآن نباشد. امام باقر به شاگردان خود فرموده بود اگر من حکمى را بيان مى‌کنم، بپرسيد: « اين هو من القرآن: اين سخن شما در کجاى قرآن قرار دارد؟» زيرا ما خلاف قرآن سخن نمى‌گوييم. اما شما براى سخنان خلاف قرآن خود از مفسران و فيلسوفان، شاهد مى‌آوريد و نمى‌گوييد کدام يک از اينان قرآن را ساخته و پرداخته پيامبر مى‌دانند. خداى تعالى در قرآن گفته است: «و لو تقول علينا بعض الاقاويل...: اگر پيامبر حتى يک کلمه را از خود بگويد و آن را به ما نسبت دهد او را از رسالت مى‌اندازيم و هلاکش مى‌کنيم - حاقه / 44 -».
يهوديان زمان حضرت موسى هم مى‌گفتند: موسى انديشه‌هاى خود را به عنوان شريعت و تورات خدا به ما القاء مى‌کند يعنى همين حرف شما را مى‌زدند که موسى فاعل تورات و قابل آن است. خدا به صورت اعجازي، کوه طور را بالاسر آنها نگه‌داشت و فرمود «خذو ما اتيناکم بقوه» بگيريد آنچه را ما داديم به جديت (تورات را.) در اينجا نگفت بگيريد آنچه را موسى داد، فرمود آنچه را ما داديم. ما فاعل تورات هستيم نه موسي. بقره‌/63
آدمى وقتى حرفى مى‌زند و به قول شما فکر مى‌کند بايد پاى لرزش هم بنشيند. اگر فکر شما درست باشد پس پيامبر، نعوذ بالله، دروغ‌ پرداز و مرد کلک و حقه بازى است. زيرا او انديشه خود را به خدا نسبت داده و مى‌گويد: خدا گفت بگو، به من وحى شده، بگو من چيزى از خود نمى‌گويم ، هر چه مى‌گويم از خداست در حالى که انديشه‌هاى خودش راغالب مى‌کند. در صورتى که قرآن مى‌گويد: «قل نزله روح القدس من ربک بالحق: بگو قرآن را جبرئيل از جانب پروردگارت به حق نازل کرده - نحل /102 -»
قرآن مى‌گويد: پيامبر جبرئيل را با چشم سر ديده است «ما کذب الفواد ما راي» يعنى آنچه را چشم او ديد، قلبش آن را تکذيب نکرد. مثلا شما خورشيد را نگاه مى‌کنيد و به صورت قرصى مى‌بينيد ولى قلبتان آن را انکار مى‌کند که چشم خلاف مى‌بيند زيرا آن ميليون ها بار بزرگتر از کره زمين است، ولى وقتى من، شما جناب آقاى سروش را در مقابلم مى‌بينم قلب و چشم مى گويند درست ديده‌اي؛ مثلا حضرتعالى مى‌رويد يخچال بخريد و آن را مقابل خود مى‌بينيد و قلب شما هم اين رويت را انکار نمى‌کند زيرا يخچال را ديده‌ايد و حالا شما نمى‌توانيد بگوييد من فکر مى‌کنم که دارم ژنرال دوگل را مى‌بينم. نه، يخچال را مى‌بينيد. قرآن مى‌گويد: پيامبر، جبرئيل را ديد و درست هم ديد. حالا شما برخلاف صريح قرآن مى‌گوييد: «پيامبر خيال و ضمير خود را ديده و قرآن را درست کرده است»، آيا اين همان سخن گفتن بر خلاف مسلمات ثابت شده نيست؟
رفع يک ابهام
جناب آقاى سبحانى از شما تجليل کرده‌اند که شما صاحب تاليفات هستيد و کتاب فلسفى «نهاد نا آرام» را نوشته‌ايد، پس چرا از اسلام و قرآن فاصله مى‌گيريد. بنده مى‌خواهم عرض کنم فيلسوف بودن و تسلط بر اشعار مرحوم مولوى و کتاب نهاد نا آرام نوشتن، دليل اين نمى‌شود که انسان تفسير قرآن هم بداند. تفسير يک علم مستقل است. قرآن زبان خاصى دارد که از ترجمه و شناخت دقيق لغات و ادبيات قرآن شروع مى‌شود. من ديدم يکى از همفکران شما به عنوان دفاع از شما، گفته‌هاى شما را به نام خودش منعکس کرده که برداشت‌هاى ناصواب بسيارى در فهم آيات قرآن دارد و پاسخ دادن به شبهات او بى‌ثمر است زيرا لازم است ايشان و هرکسى که آن گونه از زبان قرآن بى‌اطلاع است، يک دوره تفسيرى ببيند و بعد هم شبهات تفسيرى خود را نزد صاحب‌نظران قرآنى فرا گيرد تا بتواند در قرآن با احتياط اظهارنظر کند. زيرا علم فلسفه و شعر و شيمى غير از معارف قرآنى است. بلکه فهم قرآن، طهارت باطنى و نور ايمان مى‌طلبد و آن که تسليم‌تر است استفاده بيشتر مى‌برد. خدا در قرآن نياورده است که هر کس علم و فلسفه بداند من او را هدايت مى‌کنم ؛ اصولا هدايت الهى تصرف در قلب و جان و اميال انسان است و فقط در انحصار خداوند است و فرموده: من کسى را که حالت تواضع و عبوديت داشته باشد هدايت مى‌کنم، «يا ايها الناس اعبدوا ربکم الذى خلقکم لعلکم تتقون: شما بندگى پروردگارتان کنيد و بگوييد خدايا ! من خاکسار و عبد بودن را پذيرفته‌ام تا من هم در جان‌تان جوهر مهار نفس را تقويت و زنده کنم و کارى کنم که از گناه تنفر کنيد و به عبادت و اطاعت رغبت کنيد - بقره/ 20» و اين مطلب به گونه ديگرى در سوره حجرات آمده است: « حبب اليکم الايمان ... و کره اليکم الکفر و الفسوق و العصيان ... - حجرات / 17» جلب هدايت خداوند به قدرى آسان و همگانى است که هر کسى در هر لحظه مى‌تواند به آن نائل شود و آن، اين است که خود را به آغوش خداوند بيندازيد و بگوييد: بار الها ! در دنبال کسب رضايت توام، آنگاه مى‌بينيد خداوند توبه را مى‌پذيرد و چراغى بر قلب شما مى‌گذارد که از بندگى و نفس‌شکنى و مبارزه با دگم ‌گرايى و مقابله با تکبر، لذت مى‌بريد. آنجا که فرمود: «يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات ...: خداوند هدايت مى‌کند به وسيله قرآن، کسى را که در مقام نفى هواهاى خود و جلب رضاى خدا باشد و آنها را از تاريکى‌ها بيرون مى‌آورد - مائده . /16» مفهوم آيه اين است که در اينجا دو عنصر است معنى علم و آگاهى به قرآن (علم تفسير) دوم نيت اصلاح نفس و جلب رضا و بنده ‌شدن. و آنچه هدايت و انقلاب درونى را ارزانى مى‌دارد، اين دومى است. قرآن مى‌گويد: « واتقوا الله و يعلمکم الله» بقره /282 شما نفس را از تکبر و عصيانگرى منع کنيد، من هم به شما علمى مى‌آموزم که در مکتب‌ها گيرتان نمى‌آيد. از اين آيه برمى‌آيد که علم بعد از حالت خودمهارى و تقواپيشگي، سازنده است، علم بعد از تقوا يا با تقوا هدايت‌خيز است.
بايد عرضه بداريم: بارالها ! ما نمى‌گوييم روايات سنتى «پيامبر و امامان» اين طور مى‌گويند و من هم فکر مى‌کنم که چنين بايد باشد. ما توبه مى‌کنيم و اقرار مى‌کنيم که مجهولات بشرT بيش از معلومات اوست، تقاضا مى‌کنيم بنده‌پرورى کن و ما را بفهمان و هدايت‌مان فرما. آنگاه خداوند چشم بصير و فرق گذار بين حق و باطل عطا مى‌کند؛ «ان تتقوا الله يجعـل لکم فرقانا - انفال. /29» يقينا پاسخ مثبت مى‌شنويد. چون خدا قول قطعى داده است «هر کس به چاه گناه بيفتد و از من نجات بخواهد، هر طور شده برايش راه فرار جعل مى‌کنم: و من يتق الله يجعل له مخرجا - طلاق. /2» هر کسى به طور جدى و پناه جويانه به خداى مهربان عرضه کند: راه گم کرده‌ام، دستم بگير! دست غيبى دست انسان را مى‌گيرد . «و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا - عنکبوت. /69 »مى‌گويد نه تنها او را هدايت مى‌کنم بلکه راه‌هاى مخصوص خود را که ويژه اولياست به او نشان مى‌دهم «سبلنا».
اينکه مى‌گوييد مفسران و عارفان و يا شاعران، مکمل دين و قرآن شده و آن را بسط داده‌اند، سخنى فاقد دقت است بلکه چيزى که در اينجا بسط يافته و کامل‌تر شده، تفسير و مفسر است نه اصل دين و قرآن. اينکه برخى مفسران مانند علامه گفته‌اند: قرآن را هر زمان تفسيرى باشد، مراد پيدا کردن مصاديق آيات در زمان زندگى است. بنده نمونه‌اى براى شما بياورم که آيه کاملا زمانى معنا مى‌شود بدون تحريف و بدون اينکه بگوييم آيه‌اى تاريخ مصرفش گذشته است. قرآن در توصيف دشمنان وحى و پيامبر اسلام اينگونه مى‌گويد: هماز مشاء بنميم - مناع للخير معتد اثيم..- عتل بعد ذلک زنيم .قلم /13:-11 ترجمه: هر که عيبجوست و براى خبرچينى به هرجا مى‌رود - بسيار مانع خير متجاوز و گناه پيشه است - گذشته از آن، درشت‌خوى بى‌تبار و بدنام است؛ مى‌بينيد وزراى خارجه بوش، رئيس جمهور آمريکا در مورد درگيرى با ايران به خاورميانه آمدند و با حوصله و تلاش تمام، در ميان اين کشورها رفت و آمد مکرر کردند و پيام ‌شان هم اين بود که ايران تروريست است، ايران براى شما خطر جدى است. در اين آيه هم مى‌گويد دشمنان تو «مشاء» هستند. اين کلمه به معنى حرف‌هاى شدن رفت و آمد است «مشاء - مشي: بسيار رفت و آمد کننده» و لغت «بنميم» يعنى سخن‌چينى و بدگويى و انتقال بهتان‌ها. و پيام وزيران هم همين امور بود. در اين جا آيه قرآن تغيير نيافته بلکه مفسر براى آن مصداق امروزى را پيدا کرده است. بنابراين در اينجا مسئله قبض و بسط در اصل شريعت و قرآن اتفاق نيفتاده بلکه قبض و بسط در مفسر و کشف مصداق و تفسير و بيان پديد آمده است. «تامل بفرماييد» و مى‌گويد: عتل بعد ذلک زنيم. يعنى دشمنان تو به فحش و افترا و ناسزاگويى متوسل مى‌شوند و مى‌بينيم رئيس جمهور آمريکا يک مرتبه فکرى مى‌کند و مى‌گويد: قرآن کتاب تروريست‌هاست. من چند سال قبل مسافر يک کشور مسلمان بودم، گفتند بوش نامه آمرانه ‌اى به رئيس دولت آنجا نوشته است که درس قرآن را از مدارس جمع کنيد زيرا شما با آن به مردم ترور کردن ياد مى‌دهيد، اينها همان عتل بعد ذلک زنيم است.
اينک با کمال اخلاص و نه اظهار فضل که نوعى بيمارى است، از اظهاريه‌هاى شما انتقاد علمى کنيم هر چند جوابيه‌هاى دانايان اسلام‌شناس کافى بوده است؛
-1 شما در بيانات خود غالبا مى‌گوييد فيلسوفان و عارفان و غيره ... نيز همين مطلب را مى‌گويند، ولى آنها را معرفى نمى‌کنيد. ما از عنوان عارف و فيلسوف، ساده عبور نمى‌کنيم و دين و ايمان خود را از هر کسى نمى‌گيريم. عارف از نظر ما تنها وقتى اعتبار دارد که در اين تعريف بگنجد؛ عارف کسى است که تمام قرآن و سنت و روايات صحيح معصومين(ع) را فهميده و پذيرفته است. او به تمام واجبات اسلامى عمل و همه محرمات کبيره و صغيره را ترک نموده و سپس به وادى رعايت مستحبات و مکروهات نيز وارد شده است و به همين ترتيب است فيلسوف مسلمان. شما مى‌بينيد بوعلى سينا، فيلسوف هست، طبيب هست و عارف نيز مى‌باشد. او وقتى درباره معاد و معراج تحقيق مى‌کرد، ديد بخشى از اين مسائل با قواعد فلسفى او جور در نمى‌آيد. او در اينجا نگفت سنت و روايات يک چيز مى‌گويند، من هم اين نظريه را مى‌دهم، بلکه مى گفت اين مطلب با معيار فلسفى قابل اثبات نيست ولکن چون اين موضوع را صادق مصدق، حضرت محمد مصطفى (ص) فرموده است مى‌پذيرم و علم خود را در اين مورد به جهل متهم دانسته آن را بايگانى مى‌کنم. آري، ما درباره معارف دين و قرآن و نبوت نظريه اين نوع فيلسوفان و عارفان را با بررسى مى‌پذيريم.
2 - فرموده‌ايد يکى از فيلسوفان مسلمان گفته است وحى بالاترين درجه شعر است. اين اظهارنظر يک شخص غير متخصص در يک امر قرآنى است. منکران خدا و وحى هم چنين نظراتى دارند و اصولا قرآن براى کافران، وحى را اين‌گونه تبيين مى‌کند که خداوند با واسطه جبرئيل يا با تکلم از وراى حجاب، احکام خود را مى‌رساند تا او براى بندگان ابلاغ و تعليم کند و فرمود: بگو من بشرى مثل شمايم و يک فرق اساسى دارم و آن، اينکه به من وحى مى‌شود. فقط در امر وحى کردن خدا به من، مثل هيچ انسانى نيستم چه شاعر و چه عارف و غيره.
3 - بنا به روايات سنتي، پيامبر تنها وسيله بود و پيامى از طريق جبرئيل به او نازل شده بود، منتقل مى‌کرد، اما به نظر من پيامبر نقشى محورى در توليد قرآن داشته است. اولا تنها روايات اين سخن را نمى‌گويند بلکه آيات محکمه قران اين مطلب را ارائه مى‌دهند منتها فهم اين مسئله تسلط به آيات قرآن مى‌طلبد و اينکه در مقابل روايات و قران مى‌گوييد، «به نظر من»، البته مشرکان عصر نزول و مخالفان وحى همين حرف را مى‌گفتند منتها شما با نزاکت و با ادب انکار مى‌کنيد.
4 - فرموده ايد بحث درباره اينکه آيا اين الهام (يعنى وحي) از درون است يا از بيرون، فرقى نمى‌کند چون در وحى تفاوت و تمايزى ميان درون و بيرون نيست. اتفاقا فرق اساسى در همين جاست. به برخى شاعران و عارفان از درونشان چيزى القا مى‌شود حالا درست يا نادرست ولى اگر اين وحى از بيرون و به وسيله جبرئيل باشد، موضوعيت نبوت و پيامبر مطرح مى‌شود و اينکه براى اين امر مهم قرآنى از شعر و يا يک شاعر دليل آوردن، سخن به خامى گفتن است. حالا شاعر شاهد مثال شما درباره اتحاد پيامبر با خدا را همچون ريختن بحر در کوزه توصيف کرده است. البته اگر سخن شاعر درست درک شده باشد در صورتى مقبول است که مخالف قرآن و سنت نباشد. شما آيات قرآن و سخن متواتر امام را رها کرده از شاعران دليل مى‌آوريد؟ هر چند ما به مولوى ارادت داريم ولى متن دين را از قرآن و سنت و توضيحات متخصصان دين که امامان و مفسران فقيه هستند مى‌گيريم. البته يادمان نرود که اين پاسخ‌ها براى کسى است که در دايره اسلام با ما بحث مى‌کند.
5 - و باور به اين است قران يک محصول بشرى است و بالقوه خطاپذير مى‌باشد ...
ولى قرآن مى‌گويد : (لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه ) فصلت /42: که هيچ گونه باطلى نه از پيش رو و نه از پشت سر به آن راه ندارد چرا که از جانب خداى حکيم و حميد است. شعر و آراء فيلسوف است که محصول بشرى و خطاپذير و واجد خطاهاست. قرآن مستقيما کلام خداوند است و بس و لذا هميشه فرياد برآورده است که اگر همه شماها جمع شويد يک آيه مشابه قرآن نمى توانيد بياوريد. آيا شما نظر قرآن را با نظرات بشرى شاعر و فيلسوف و عارفان يکى مى‌انگاريد؟
6 - انديشمندان سده‌هاى ميانه غالبا اين نظريه‌ها را در لفافه بيان مى‌کردند . آنها نمى‌خواستند براى مردمى که توانايى هضم اين انديشه‌ها را نداشتند، ايجاد تشويش و سردرگمى کنند. ولى شما شجاعانه اين تشويش را در مسلمات قرآن ايجاد مى‌فرماييد، از طرفى طبيعى است که ذائقه‌هاى سالم قرآني، نمى‌توانند خورده شيشه و پاره‌ آجر را هضم کنند.
7 - فرموده‌ايد پسر مولوى حتى از اين هم فراتر رفته و در يکى از کتابهايش مى‌گويد: چند همسرى به اين دليل در قرآن مجاز دانسته شده است که پيامبر، زنان را دوست مى داشتند و لذا به پيروان‌شان اجازه اختيار کردن چهار زن را داده بود. شما براى اين سخن از پسرمولوى سند آورده‌ايد. بهتر بود نظريه مارکس و انگلس و هيوم و سارتر و پوپر و مسيلمه کذاب را نيز مى‌آورديد. کسى که سخن ناب امام زين‌العابدين و اميرمومنان و امام صادق (ع) را روايات سنتى متروک بداند، ناچار است که به هزليات خمار پسر مولوى استناد جويد و از وادى بحث عالمانه دور بيفتد. جناب آقاى سروش! يک مسلمان قرآنى نمى‌تواند تحمل کند که به پيامبرش توهين و کتاب او تکذيب و احکام قرآن، فرمان‌هاى سلطنتى معنا مى‌شود و نبايد سطح سخن تا اين حد پايين بيايد که به جاى استناد به روايت و سنت، به سخن زايد پسر مولوى‌ها اسناد شود.
8 - روحانيون ايران در استفاده از منابع فلسفى سنت شيعى براى گشودن افق هاى تازه به روى فهم دينى ما مردد هستند. آنها قدرت‌شان را بر پايه‌هاى فهمى محافظه‌ کارانه از دين مستحکم کرده‌اند و هراس دارند که مبادا با گشودن بحث درباره مسائلى از قبيل ماهيت نبوت، همه‌چيزشان از دست برود. معلوم مى‌شود، حضرتعالى نه تنها از قرآن و تفسير و اعتقادات شفاف اسلامى اطلاعات کافى نداريد، حتى شناخت درستى هم از علما نداريد و مى‌گوييد آنها «براى گشودن افق‌هاى تازه به روى فهم دين ما مردد هستند» صحيح است زيرا آنها نظرات روايات سنتى پيامبر و امام را سند مى‌گيرند نه سخنان پسر مولوى و سارتر و غيره را. شما فرموده‌ايد: آنها مى‌ترسند مانند شما افق‌گشايى کنند، آرى صحيح است آنها بايد بترسند که مبادا مرز کفر و ايمان و حق و باطل را از بين برده و همه چيزشان را از دست بدهند. شما سخنان پسر مولوى را به ديده تکريم مى‌نگريد و آن را نقل مى‌کنيد ولى سخنان قرآنى و فقهى اسلام‌شناسان و قرآن‌دانان معتبر را نمى‌پذيريد.
به هر حال من در مورد شما عرض مى‌کنم، صد رحمت به شما که فعلا جبرئيل را انکار و وحى نفسى را جايگزين وحى قرآنى مى‌کنيد ولى همفکر شما شخصى بنام آقاى گنجى در دفاع از شما مانند پسر مولوى پا را فراتر گذاشته، شک و ترديد را برده است روى اصل وجود خدا و اثبات او را خيلى سخت تلقى فرموده است! چه خوش گفته‌اند:
« اگر ز باغ رعيت ملک خورد سيبى - برآورند غلامان او درخت از بيخ» .
9 - درباره مجازات‌هاى بدنى که در قرآن مقرر شده است، امروز مورد ندارد. اگر پيامبر در يک محيط فرهنگى ديگر زندگى مى‌کرد، اين مجازات‌ها بخشى از پيام او نبود.
اين سخن نتيجه همان چيزى است که در توضيح وحى مدعى شديد که وحى تراوشات ذهنى اين نابغه بشرى بوده است و لابد اگر پيامبر در محيط ديگرى مثلا در واشنگتن بود تحت تاثير محيط زندگى حکم ديگرى مى‌داد ولى مسئله اين است که اين احکام را کسى به او داده است که بشر را آفريده و مى دانسته است که قطع يد سارق اگر چند مورد انجام گيرد، موضوع سرقت منتفى مى‌گردد که اعدام کردن اين اثر را ندارد. فرض کنيد سارقى وارد بانک شد و همه پول‌هاى کسى را که وام گرفته بود ربود و يک کشته و چهار زخمى به جا گذاشت و فرار کرد. آيا شما مى‌فرماييد ما او را نصيحت و زندانى کنيم، آن هم هفته‌اى با هشت روز مرخصي؟!
در پايان لازم به ذکر است؛ بهتر اينکه سعى کنيم در باره مطالبى در اين سطح، وقت علماى بزرگ را نگيريم تا اين گونه نباشد که، کسانى گمان کنند ما در پى کسب شهرت به قيمت مخدوش کردن اساسى‌ ترين اعتقادات قرآنى هستيم. چرا که اگر سنگى به چاه انداخته شود، درآوردنش همه مهندسان را به تکاپو مى‌اندازد و اين دليل بر آن نيست که سنگ‌انداز نيز مهندس بوده است.

مقالات مشابه

نقد ديدگاه مستشرقان در مورد تاثيرپذيري قرآن از اشعار عصر نزول

نام نشریهقرآن پژوهي خاورشناسان

نام نویسندهاسماعیل ابراهیمی, محمد جواد اسکندرلو

دفاع از قرآن در برابر کاربرد اصطلاح محمدیسم

نام نشریهقرآن پژوهی خاورشناسان

نام نویسندهعبدالله غلامی, مریم محمدیاری

گسترۀ وحی محمدی در آیات سورۀ نجم از نگاه مفسران

نام نشریهپژوهش های تفسیر تطبیقی

نام نویسندهسیدمحسن موسوی, علی تمسکی بیدگلی

وحي قرآني و پاسخ به شبهات آن

نام نشریهبینات

نام نویسندهشهلا نوری

تسدال و ادعای اقتباس آیات 27-32 سورۀ مائده از ترگوم و تلمود

نام نشریهپژوهشهای قرآنی

نام نویسندهسیدعلی‌اکبر ربیع نتاج, محمدصادق حیدری, حبیب‌الله حلیمی جلودار

تأملي بر ديدگاه «تفکيک وحي و رأي»

نام نشریهاندیشه نوین دینی

نام نویسندهمحمد سبحانی‌نیا